عمو آب
ازآب مزن حرف و مجوآب ومگو آب
شرمنده کسی می شود از گفتن : کوآب؟
امروز دل سنگ صبور است پر از آه
امروز رسیده است بهم سنگ و سبو آب
امروز چنان بر جگرش می زند آتش
طفلی که صدا می زند از خیمه : عمو ! آب!!!
تا داد کمی فرصت ایثار بر او دست
افشاند سرودست وخجل گشت ازاو آب
در کرب وبلا سنگد لی پای گرفتست
در کرب و بلا خورده گره آه، عد و، آب
آوای رباب است که پیچیده در این دشت
ترسم برد از سوختنش حرمله بو آب !!!!
آیا مگر از حرمتش آگاه نبودند
بستند به روی گل زهرا ز چه رو آب
حک خورده به لبهای ترک خورده اطفال
در حنجر ما تیغ غمت رفت فرو آب!!
بی یاد شهیدان بخون خفته تاریخ
حاشا که بغفلت برسانی به گلو آب
انروز عطش بود در آن دشت بلا خیز
امروز روان است بر او از همه سو آب
تبریز- شهودی –عاشورای 1392
نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۲ساعت 10:42  نویسنده علی شهودی
